پایان دوست داشتن

وقتی عشق با خیانت شریک میشه حاصلش نفرته میشه نه از معشوقه ات از خودت

پایان دوست داشتن

وقتی عشق با خیانت شریک میشه حاصلش نفرته میشه نه از معشوقه ات از خودت

یه خاطره ی کاری

ساله ۸۳ بود توی یه شرکت اماری مشغول به کار شدم  کارمون این بود که به خانه

 هایی که توی طرح جمع اوری اطلاعات بود بریم در مورد سرپرست شون اطلاعات

 بگیریم .توی خیابان جمالزاده رفتم توی یه کوچه بن بست وارد کوچه شدم یه گربه رو

 دیدم منم با پاهام باهاش بازی بازی میکردم اونم زود با من اشنا شد دنبالم میومد.

کوچه رو دور زدم رسیدم جلوی اخرین خونه تقریبأ بعد از ظهر بود  زنگ زدم یه خانوم

 جوانی تا در رو باز کرد گربه پرید توی خونه اون خانوم هم یه جیغ بلند کشید  که هر

 کی توی اون کوچه بود به منو اون خونه خیره شده بودن بعد از دو سه دقیقه گربه رو

پرت کرد بیرون منم نه میتونستم بخندم نه میتونستم جلوی خودم رو بگیرم بعدش

خانومه از  من یه معذرت خواهی کرد گفت خواب بودم شما زنگ زدید الان فکر کنم تا

یه هفته نتونم بخوابم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد