پایان دوست داشتن

وقتی عشق با خیانت شریک میشه حاصلش نفرته میشه نه از معشوقه ات از خودت

پایان دوست داشتن

وقتی عشق با خیانت شریک میشه حاصلش نفرته میشه نه از معشوقه ات از خودت

ضحاک و انگشتری

حتمأ ضحاک رو میشناسی همون حاکمی که از شدت ظلمی که به مردم میکرد به شاهنامه راه پیدا کرد

ضحاک دوستی داشت که از که همه او را مردی خوب و شرافتمند ممیدونستن و  پیش او گله ها از ضحاک میکردن تا یکروز عده ای به نزد دوست ضحاک میایند و به او میگویند که با ضحاک صحبت کن تا دست از این همه ظلم و ستم بردارد ان شخص قبول میکند که با ضحاک صحبت کند.

یه روز به کاخ ضحاک میره اولش میترسید موضوع رو بهش بگه اما ضحاک بهش میگه تو چیزی میخواهی به من بگی پس چرا حرف نمیزنی دوست ضحاک میگه مردم به من گفتن که تو به شون ظلم میکنی  و منو فرستادن تا به تو بگم اینقدر به انها ظلم نکن

ضحاک گفت این مردمان خود به هم ظلم میکنن نه من به انها و به دوستش گفت این انگشتر من پانصد دینار قیمت دارد و ان انگشتر رو به دوستش داد گفت به صورت ناشناس به بازار زرگرها برو و بگو من مسافرم و به پول اختیاج دارم و این انگشتر به من ارث رسیده میخواهم انرا بفروشم و بعد درمورد من سوال بپرس

دوست ضحاک همنجوری که ضحاک گفته بود به بازار رفت به دکان زرگری رسید داخل شد و به صاحب مغازه گفت من مسافرم و به پول احتیاج دارم و میخواهم این انگشتر  را که به من ارث رسیده را بفروشم صاحب مغازه انگشتر را نگاه کرد و گفت من انرا به قیمت پنجاه دینار میخرم و بعد درمورد ضحاک پرسید مغازه دار گفت ضحاک ادمی بی رحم است که هیچ بویی از انسانیت نبرده  دوست ضحاک تمام مغازه ها رو پشت سر گذاشت قیمتی بالاتر از از هفتاد دینار را نگفتن و همه ضحاک را ادمی ظالم معرفی میکردن تا رسید به مغازه ای کوچک صاحب مغازه ادم پیری بود و دوست ضحاک گفت من مسافرم و به پول این انگشتر که ارث به من رسیده احتیاج دارم قیمت ان چقدر است؟

پیرمرد یه نگاهی انداخت گفت انگشتر زیبایست و نگین ان اصل است قیمت او باید حدود پانصد دیناری باشد  اما من انقدر پول ندارم که بتوانم ان را بخرم و بعد در مورد ضحاک پرسید  و پیرمرد گفت مردم خود به هم ظلم میکنن و ان را به گردن ضحاک می اندازند  

نظرات 7 + ارسال نظر
ghasedak یکشنبه 14 آذر 1389 ساعت 01:58 ب.ظ http://www.earsplitting-silence.blogsky.com

قشنگ بود
واقعا کسایی هستند که خودشون با خودشون مشکل دارند بعد میندازن گردن یه بدبخت دیگه خودشون بدن بقیه رو هم بد میبینن

شبنم یکشنبه 14 آذر 1389 ساعت 07:42 ب.ظ http://seven-stones.blogsky.com

در این که پادشاها ظالم بودن شکی نیست
ولی ضحاک اون موقع که مستاجر ما بود آدم خوبی بود

شبنم دوشنبه 15 آذر 1389 ساعت 02:58 ب.ظ http://seven-stones.blogsky.com

یه ۳ سالی مستاجرمون بود ولی چون سال آخر چند ماهی کرایش عقب افتاده بودو همسایه ها خیلی ازش شکایت داشتن بیرونش کردیم

شبنم دوشنبه 15 آذر 1389 ساعت 03:00 ب.ظ http://seven-stones.blogsky.com

بی بود ولی نمیدونم چرا چند ماهه آخر اونجوری شده بود

فاطیما دوشنبه 15 آذر 1389 ساعت 11:15 ب.ظ

آره داداشی ضحاک و می شناسم
پسر خاله ام
.
.
.
.
.
.
نیست!!!!

مسافر سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 11:41 ق.ظ http://598i,mihanblog.com

با سلام
از آشنائی با وبلاگ شما خوشحالم. امید که موفق و پایدار باشید.
دو سه نکته به نظرم رسید اگه قابل بدونید براتون میگم:
1-از فونت تاهما استفاده کنین چون یه فونت استاندارده
2-اندازه فونتها را یکی کنین تا وبتون منظم تر و قشنگتر بشه
3-در یک صفحه بیشتر از 3 یا 4 پست قرار ندید چون سریعتر لود بشن
4-اگه مطالبتون زیاده از گزینه ادامه مطلب استفاده کنین.. تا لود صفحات تون سریعتر بشه
در ضمن قالب زیبائی را به نظرم انتخاب کرده ایدبنر تون از همه قشنگ تربود...
امیدوارم موفق و سربلند باشید....
خوشحال میشم یه سری هم به وبم بزنید و نظری بدین...
منتظر هستم...

ghasedak سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 02:35 ب.ظ http://www.earsplitting-silence.blogsky.com

باشه دیگه حالا به من تیکه میندازی
اگه به ضحاک نگفتم لشگرشو بیاره داغونت کنه من کلی آشنا دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد