پایان دوست داشتن

وقتی عشق با خیانت شریک میشه حاصلش نفرته میشه نه از معشوقه ات از خودت

پایان دوست داشتن

وقتی عشق با خیانت شریک میشه حاصلش نفرته میشه نه از معشوقه ات از خودت

شب یلدا

امشب بلند ترین شب ساله همون شب یلدا معروف دیگه بساط اجیل و هندوانه پهنه از طرفی امشب تولد ابجی کوچیکه ام هم هست نه اینکه یکی یه دونه است پنج تا داداش داره  دیگه واسش سنگ تموم میزاریم. امسال منم براش یه MP4 خریدم اخه نمیشه بهونه بیاری که تولدش رو یادت رفته خدا شانس بده.

یه دو  و سه تایی پیشنهاد دارم که شب یلداتون رو خاطره انگیز سپری کنید:

۱.دور هم جمع بشید فاله حافظ بگیر که من  خودم استاد تعبیر فال با گرایش طنزم

۲.اگه یارنه تون قطح شد از قبض برق هراس دارید چراغ ها رو خاموش کنید و احضار ارواح رو انجام بدید

۳.یه میز رو بزارید وسط اتاق روش هم یه ملافه ی بزرگ بندازیش روش رو مثل کرسی برید دورش بشینید یه سینی هم بزارید روی میز  اجیل و میوه با هرچی دیگه دلتون خاست رو بزارید وسط سینی یه فرهنگ کهن رو باز افرینی کنید

۴.برید شب نشینی دور هم جمع بشید از باهم بودن لذت ببرید

 

در کل امیدوارم شب خاطره انگیزی داشته باشید به همتون خوش بگذره

خشک و تر با هم میسوزه

همین ساله پیش بود خرداد ماه  طبع تبلیغات برای انتخابات شروع شده بود  کل کل مردم باهم سر انتخاب نامزده های انتخابی شون همه چیز خوب پیش میرفت  امار و ارقام از پیروزی مهندس میر حسین موسوی حکایت داشت اما اونطرفتر محمود احمدی نژاد بیکار ننشسته بود  و موج تازه ای از تبلیغات رو به راه انداخت با شعار همه چیز در مناظره ها ببنید در مناظره  محمود از دزدی های کلان کشور خبر داد گفت فلانی چه کرده چه نکرده و جای جواب دادن مدام سوالش رو تکرار میکرد توی مناظره با اقای کروبی بحث سیصد میلیون تومان اقای جزایری رو به وسط کشید  اما این سوال اقای کروبی رو جواب نداد که مبلغ کسری دولت در ساله گذشته که مبلغ  یکصد میلیون دلار  رو اینطور جواب داد اشتباه محسباتی باعث این اختلاف شده ام بعد از انتخابات روزنامه ی همشهری مطلبی رو چاپ میکنه که حکایت از این داره که این مبلغ هیچ وقت به بیت المال برنگشته و برای اولین بار پر تیراژترین روزنامه ی صبح ایران توقیف شد.

اما داستان حمایت من از مهندس میر حسین موسوی

یکی از پوسترهای تبلیغاتی جناب مهندس رو روی سر در مغازه چسبوندم و  بهترین مکان برای تبلیغ همون مغازه بود چون مشتری ها خودشون بحث رو شروع میکردن و حالا مناظره میان من مشتری شروع میشد یکی از مشتری ها بد جوری سنگ محمود رو به سینه میزد و اون را با امام علی(ع) مقایسه میکرد که داره دست دزد و رانت خواران رو کوتاه میکنه یکی از همسایه ها هم رفت طرف محمود  حالا رجز خوندمون شروع شد من  برای اینکه لجش رو در بیارم رفتم چند متر پارچه ی سبز خریدم و به اندازه ی مچ بند قیچی زدم بین مردم پخش میکردم کم کم برادرام و دوستام هم اومدن طرف من  حالا مغازه تبدیل شده بود به یه ستاد کوچیک تبلیغاتی چاپ بنر برای موتور ها فکر میکردم هیچ وقت تبلیغات به این عظمتی نباشه اما در اخرین شب تبلیغات خیابان جمهوری  باید میبودی میدیدی که چطور پرچم های ایران  با نیسان بین مردم پخش میکردن بخدا وقتی میدان منیریه رسیدیم فقط فقط سی دی و پرچم های ایران بود که زیر پاهات صدا میکرد تا به حال اینقدر اسراف رو ندیده بودم اونم با پول بیت المال.بعد از روز جمعه هنوز ظهر نشده گفتن شمارش ارا تموم شد احمدی نژاد رای اورده و بعد اعتراض مردم در مورد شمارش ارا و بعد حمله ی وحشیانه ی یک عده به مردم جرقه ای بود در انبار باروت و بعد این موج ادامه پیدا کرد.

حالا از اون موقع یک سال و نیم میگذره و همون مردی که سنگ احمدی نژاد رو به سینه میزد  دیروز اومد پیشم گفت که از ....... پشیمون تره اما چه فایده که مردم ما دیر می فهمن البته از ملتی که مرده پرسته بیشتر از این هم نمیشه توقع داشت.

امام حسین (ع)

 

امام حسین (ع) فرزند امام علی(ع) و فاطمه(س) دخت نبی اسلام و سومین امام شیعیان است.

حضرت در سوم شعبان سال چهارم هجری قمری چشم به جهان گشود

 و القاب ایشان: سید الشهدا ، اباعبدال... ، ثار ال... ، خامس آل عبا  می باشد

و بنا بر بعضی از روایات امام چهارم سجاد (ع) حاصل ازدواج ایشان با شهربانو ( دختر یزگرد سوم ) میباشد

ایشان در زمان خلافت پدرشان در کنار پدر در جنگ های جمل ، صفین و نهروان شرکت داشتند

در ساله پنجاه هجری قمری بعد از شهادت برادر بزرگوارشان به امامت شعیان میرسد 

 بعد از مرگ معاویه در ساله شصت هجری یزید فرزند وی به خلافت میرسد  امام نسبت به پیمان شکنی معاویه در مورد مورثی نبودن خلافت با یزید بیت نمکند ، یزید هم به حاکم کوفه نامه ای مینوسد که از امام بیت بگیرد  امام با روش خلافت مخالف بود از بیت خوداری کرد.

ایشان برای حج از مدینه به مکه میرود

کوفیان که از مرگ معاویه خبردار شدن به امام نامه مینوسند و از ایشان میخواهند که به کوفه بیاید امام نیز مسلم را به کوفه میفرسد و خود نیز حج تمتع به حج عمره تبدیل میکند و خاندان خود به سمت کوفه حرکت مینماید

مردم کوفه در ابتدا با مسلم هم صدا میشوند اما بعد از حضور عبید ال.. بن زیاد که  حاکم جدید کوفه بود  مسلم را تنها میگذارن

قاضی شریح  شریح امام را خارج شده از دین میخواند و مردم کوفه نیز به مخالفت با امام به پا میخیزند

و در روز دهم محرم ساله شصت و یکم هجری در صحرای نینوا  و در کنار رود فرات در جنگی نا برابر به شهادت میرسد

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتماست


باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظماست


این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهماست


گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است


گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است


در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانویغم است


جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدماست


خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا، حسین


* * *
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا


گر چشمروزگار به رو زار می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کربلا


نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردندکوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا


بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا


زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
فریادالعطش ز بیابان کربلا


آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه یسلطان کربلا


آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد


* * *
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون  بیستونشدی


کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگونشدی


کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله ی برق خرمن گردون دونشدی


کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی


کاشآن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی


کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی


آن انتقام گر نفتادی به روزحشر
با این عمل معامله ی دهر چون شدی


آل نبی چو دست تظلم  برآورند
ارکان عرشرا به تلاطم درآورند


* * *
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا بهسلسله ی انبیا زد


نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند


آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسازدند


بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند


وانگهسرادقی که ملک مجرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند


وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند


پس ضربتی کزان جگر مصطفیدرید
بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند


اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو
فریاد بردر ِ  حرم کبریا زدند


روح الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشمآفتاب


* * *
چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروه عرشبرین رسید


نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دینرسید


نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمینرسید


باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمینرسید


یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشینرسید


پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامینرسید


کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرینرسید


هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیستبی ملال


* * *
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریده ی رحمت قلمزنند


ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم  کز گنه خلق دم زنند


دستعتاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند


آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک
آل علی چو شعله ی آتش علم زنند


فریاد از آن زمان که جواناناهل بیت
گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند


جمعی که زد به هم صفشان شورکربلا
در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند


از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آنناکسان که تیغ به صید حرم زنند


پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبارگیسویش از آب سلسبیل


* * *
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار


موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
ابری به بارش آمد وبگریست زار زار


گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخبی‌قرار


عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شدآشکار


آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار


جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار


با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی
روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار


وانگه ز کوفهخیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد


* * *
بر حربگاهچون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد


هم بانگ نوحه غلغلهدر شش جهت فکند
هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد


هرجا که بود آهویی از دشت پاکشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد


شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت
چونچشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد


هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخم های کاریتیغ و سنان فتاد


ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمانفتاد


بی اختیار نعره ی هذا حسین زود
سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد


پسبا زبان پر گله آن بضعةالرسول
رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول


* * *
اینکشته ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست


ایننخل تر کز آتش جانسوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست


این ماهیفتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست


این غرقهمحیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست


این خشک لب فتادهدور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست


این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست


این قالب طپان که چنینمانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست


چون روی در بقیع به زهرا خطابکرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد


* * *
کای مونس شکسته دلان حال ماببین
ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین


اولاد خویش را که شفیعان محشرند
درورطه ی عقوبت اهل جفا ببین


در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
واندر جهان مصیبتما بر ملا ببین


نی ورا چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلاببین


تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزه هاببین


آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین


آنتن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین


یا بضعةالرسول زابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد


* * *
خاموش محتشم که دلسنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد


خاموش محتشم که ازین حرفسوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد


خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان
دردیده ی اشگ مستمعان خون ناب شد


خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز
روی زمین بهاشگ جگرگون کباب شد


خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبهگلگون حباب شد


خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتابشد


خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد


تا چرخسفله بود خطایی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد


* * *
ای چرخغافلی که چه بیداد کرده ای
وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای


بر طعنت این بساست که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای


ای زاده زیاد نکرده استهیچ گه
نمرود این عمل که تو شداد کرده ای


کام یزید داده ای از کشتنحسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای


بهر خسی که بار درخت شقاوتست
درباغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای


با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفیو حیدر و اولاد کرده ای


حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزرده اش به خنجربیداد کرده ای


ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشردرآورند

                                            

                                                                          ( محتشم کاشانی)

محرم

باز هم محرم از راه رسید دوباره بساط تکیه ی و هیت ها علم میشه نمیدونم چقدر از این مراسمی که مییرن بی ریا و خالصه و چند تاشون فقط برای هم چشمیه دیشب برادرم گفت هیت..........ششصد میلیون خرج کرده  پیش خودم گفتم همین ششصد میلیون زندگی چند نفر رو نجات میده اما عزاداری فقط برای از دست دادنه نه پیروی ازش. 

هرساله کلی خرج میشه تا همه بدونن ارزش امام بیشتر از اینها مهمه اما همین مسله باعث میشه از مسله ی اصلی فاصله بگیریم 

شهیدان کربلا چه کردن  که چنین در دل مردم جا گرفتند اینکه با خون خود درس ازادی دادن اینکه یزید با اینکه مسلمان بود نماز و روزه میگرفت خود را ولی امر مسلمین خطاب کرد چگونه حسین ابن علی با وی  بیعت نکرد و چرا وقتی مسلم به شهادت رسید از قصدش برای رفتن به کوفه منصرف نشد حسین ابن علی بعد از حج راهیه کوفه شد در میان راه به صحراه نینوا رسید در کنار روده فرات چادر زدند چند روزی مهمان نینوا بودن تا لشگر عمر سعد از راه میرسه امام و اهل یت شان را محاصره میکنن اب را بر ایشان میبندن تا روز دهم محرم تشنگی امان از اهل حرم میبرد و فرزند شیر عرب که قامتی رشید و بازو هانی مستحکم داشت برای بدست اوردن مشکی اب به دل دشمن میزند اما مگر میشود یک نفره از میان انبوه لشگران گذشت اما حضرت عباس به فرات میرسه مشک اب رو پر میکنه که برگرده به امید اینکه عطش برادر زاده هایش خاموش کند اما اینبار پشتش به لشگر دشمن بود نه دیگه نمیشه گذشت تا ضربه ای سنگین بر فرق سرش او را از اسب به زمین می اندازد و برای اولین بار کسی را برادر صدا زد که همیشه اورا مولا خطاب میکرد و یاران یکی پس از دیگری راهیه میدان نبرد میشوند و هر بار با هلهله دشمنان تیری بر قلب  امام مینشاندن تا اما خود به میدان میرود ........................................... 

 

اما جنگ هنوز ادامه دارد اهل بیت  امام به اسارت در میاید و به شام میروند در محفل یزید اینبار جنگی بدون شمشیر شروع میشود زینب (س) پیروز این نبرد بود  شاید اگر زینب(س) نبود عاشورا  فراموش میشد. 

این فقط قسمت کوچکی از حماسه ی عاشورا بود

ضحاک و انگشتری

حتمأ ضحاک رو میشناسی همون حاکمی که از شدت ظلمی که به مردم میکرد به شاهنامه راه پیدا کرد

ضحاک دوستی داشت که از که همه او را مردی خوب و شرافتمند ممیدونستن و  پیش او گله ها از ضحاک میکردن تا یکروز عده ای به نزد دوست ضحاک میایند و به او میگویند که با ضحاک صحبت کن تا دست از این همه ظلم و ستم بردارد ان شخص قبول میکند که با ضحاک صحبت کند.

یه روز به کاخ ضحاک میره اولش میترسید موضوع رو بهش بگه اما ضحاک بهش میگه تو چیزی میخواهی به من بگی پس چرا حرف نمیزنی دوست ضحاک میگه مردم به من گفتن که تو به شون ظلم میکنی  و منو فرستادن تا به تو بگم اینقدر به انها ظلم نکن

ضحاک گفت این مردمان خود به هم ظلم میکنن نه من به انها و به دوستش گفت این انگشتر من پانصد دینار قیمت دارد و ان انگشتر رو به دوستش داد گفت به صورت ناشناس به بازار زرگرها برو و بگو من مسافرم و به پول اختیاج دارم و این انگشتر به من ارث رسیده میخواهم انرا بفروشم و بعد درمورد من سوال بپرس

دوست ضحاک همنجوری که ضحاک گفته بود به بازار رفت به دکان زرگری رسید داخل شد و به صاحب مغازه گفت من مسافرم و به پول احتیاج دارم و میخواهم این انگشتر  را که به من ارث رسیده را بفروشم صاحب مغازه انگشتر را نگاه کرد و گفت من انرا به قیمت پنجاه دینار میخرم و بعد درمورد ضحاک پرسید مغازه دار گفت ضحاک ادمی بی رحم است که هیچ بویی از انسانیت نبرده  دوست ضحاک تمام مغازه ها رو پشت سر گذاشت قیمتی بالاتر از از هفتاد دینار را نگفتن و همه ضحاک را ادمی ظالم معرفی میکردن تا رسید به مغازه ای کوچک صاحب مغازه ادم پیری بود و دوست ضحاک گفت من مسافرم و به پول این انگشتر که ارث به من رسیده احتیاج دارم قیمت ان چقدر است؟

پیرمرد یه نگاهی انداخت گفت انگشتر زیبایست و نگین ان اصل است قیمت او باید حدود پانصد دیناری باشد  اما من انقدر پول ندارم که بتوانم ان را بخرم و بعد در مورد ضحاک پرسید  و پیرمرد گفت مردم خود به هم ظلم میکنن و ان را به گردن ضحاک می اندازند  

اس ام اس

                     

mlas.irmlas.ir mlas.ir

 

باید از آرامش گل ها گذشت ، شادمان چون لحظه دیدار شد

بهترین تسکین دل این جمله است ، باید از پیوند تو سرشار شد . . .

mlas.ir

تا تویی در خاطرم ، با دیگران بیگانه ام / با خیالت همنشینم ، گوشه ای زندانی ام . . .

mlas.ir

آهای یارم و دلدار ، منم عاشق تن دار / ببین دل تو دلم نیست ، واسه لحظه دیدار . . .mlas.ir

خزان بنشست و گل با بادها رفت / چه آسان میشود از یادها رفت . . .

mlas.ir

پیری آن نیست که بر سر بزند موی سفید / هر جوانی که به دل عشق ندارد ، پیر است . . .

mlas.ir

بوی یوسف میدهد پیراهنت ، پیر کنعانم برای دیدنت . . .

mlas.ir

گل یخ در زمستان تو هستم / اسیر ناز چشمان تو هستم

مرا پرپر مکن با بی وفایی / که من مشتاق دیدار تو هستم . . .

mlas.ir

از دوست چه میماند در آینه فردا / جز حرف دل انگیزش ، جز خاطره ای زیبا . . .

mlas.ir

در سکوت دادگاه سرنوشت / عشق بر ما حکم سنگینی نوشت

گفته شد دل ها از هم جدا / وای بر این حکم و این قانون زشت . . .

mlas.ir

من این جوری فکر میکنم

    سلام

 

 

من فکر میکنم که غصه خوردن یه مریضی باشه،سه دلیل میارم

۱.احساس تنهایی میکنی اینم یه نوع درده

۲.بی خواب میشی فکرت پریشون میشه

۳.از شادی دوری میکنه

 

اما من ایمان دارم که همه چیز بسته به خود شخصه، یعنی اینکه میتونه خودش رو از غصه خوردرن دور کنه فقط کافیه از هر بهونه ای برای شاد بودن استفاده کنه مگه همش چند سال میخواهیم زندگی کنیم پس چه بهتر خوشحال زندگی کنیم

من خودم دوست دارم همیشه شاد باشم و از  هر بهونه ای برای خوشحالی استفاده میکنم مثل بچه ها من خیلی زود رنجم ولی در عوضش به سرعت نور فراموشش میکنم باور کن

 

بعضی ها از غصه خوردن ترحم دیگران رو میخوان بعضی ها هم وانمود میکنن خیلی بهشون ظلم شده

اما همه از این قماش نیستن بعضی ها میخوان با غصه خوردن خودشون رو شکنجه کنن بخاطر یه اشتباه و این میشه اشتباه در اشتباه

بخدا دلیل برای شاد زندگی کردن زیاده باید بهش اعتماد کنیم

یادمه یه دبیر داشتیم که چند سالی رو توی کشور هلند تحصیل کرده بود یه بار برامون گفت روزهای اول وقتی توی خیابان راه میرفتم ادمها بد جوری نگاه هم میکردن تا یه روز با یکی از بچه ها راه میرفتیم که دوستم گفت تو چرا اخم میکنی راه میری مردم فکر میکنن تو مشکل روانی داری اینجاه با ایران فرق میکنه  من امتحان کردم که جواب داد برگشتم ایران توی پیاده رو راه میرفتم ( با لبخند ) مردم چپ چپ منو نگاه میکردن این چه معنی ای داره؟

یه داستان از خودم

در بیشه زاری دریاچه ای قرار داشت و در کنار دریاچه کوهی بود بلند روی کوه عقابی لانه کرده بود، تمام ان بیشه زار زیر پای عقاب بود توری که همه ی مجودات اون رو قدرتمند میدونستن وقتی پرواز میکرد همه محو قدرتش میشدن بال شو باز میکرد هیبتی داشت که همه ازش حساب میبردن. روزی عقاب برای شکار به پرواز در میاد وقتی روی درختی نشست کبوتری که هنوز پرواز را یاد نداشت کنار خود دید فکر کرد شکار راحتیست و برای پیش غذا مناسب تا امد به طرف جوجه کبوتر یورش ببره مادر اون کبوتر رسید و خودش رو جلوی چنگال عقاب انداخت عقاب مهبوت ماند از کبوتر پرسید چرا خودت را فدای او میکنی کبوتر جواب داد عشق مادری نمی زارد که تو او را از من بگیری عقاب پرسید عشق عشق چیست کبوتر جواب داد عشق همن چیزیست که که میبینی من به خاطرش جانم را فدایش کردم و همه ی زندگیم را وقف او کردم عقاب پرسید چگونه میتوانم عشق داشته باشم کبوتر جواب داد وقتی حس کردی دلتنگ کسی هستی و وقتی که شب ها از دوریش بیخواب شدی هنگامی که حس کنی بدون اون هیچ چیز نداری عاشق شدی و بعد عشق خود را پیدا میکنی عقاب بالهایش را باز کرد کبوتر پرسید ایا مرا نمیکشی عقاب گفت نه تا هنگامی که عشقی برای خود پیدا نکنم دست به شکار نخواهم زد عقاب به خانه رفت شب را تا صبح به عشق فکر کرد صبح تصمیم گرفت برای یافتن عشق به جستجو بپردازه عقاب با طلوع خورشید سفر خود را اغاز کرد از بشه زار که زیر پایش بود جدا شد و به امید یافتن عشق راهی شد روز اول را بدون هیچ موفقیتی پشت سر گذاشت و روزها پشت سر هم میگذشت و عقاب ناامید تر میشد تا یه شب به دریاچه ای رسید که شباهت زیادی به دریاچه بیشه زار عقاب داشت عقاب نا گهان حس غریبی را فهمید گویی همان حسی بود که کبوتر به او گفته بود چقدر دلش برای خانه تنگ شده چگونه میتواند بدون ان بیشه زار زندگی کند عقاب تصمیم گرفت دست از یافتن عشق برداره و به زادگاهش برگرد عقاب لحظه به لحظه به خانه اش نزدیکتر میشد و گویی که جان دوباره ای گرفته باشد لحظه شماری میکرد تا به زادگاهش برسه ، دریاچه از دور نمایان شد که ناگهان صدای مهیبی شنید و بعد احساس کرد تمام بدنش میسوزه تلاش کرد به راهش ادامه بده که دوباره همون صدا و دوباره همون حس دیگه نای پرواز کردن نبود عقاب چشماشو بست گویی دگر باور کرده بود که نمیتواند به سرزمینش برگردد یاد گفته ی کبوتر افتاد تمام اون حس هایی که بهش گفته بود رو اون نسبت به زادگاهش داشت فهمید که اوهم عاشق بوده و چقدر دیر فهمید چشمانش را باز کرد که دوباره اون دریاچه را ببیند اماصدای سگ های شکاری را شنید سگ ها به سمتش یورش بردن عقاب هم مقاومت میکرد هنوز اون هیبت رو داشت تا بال هایش را باز میکرد سگها ازش فاصله میگرفتن تا برای چندمین بار اون صدا ودیگه هیچ چیزی رو حس نکرد.